پارت سی و یکم :

و من در حالی که گوشه ی تخت طاها کز کرده ام، شاهد عصبانیت او هستم.
که یک باره طاها نزدیکم می شود و انگشت اشاره اش را به سمتم می گیرد.
ـ مبادا، مبادا به حرف های اون پفیوز توجه کنی؟
آن قدر عصبی است که نمی شود روی حرفش، حرف زد، سرم را به معنای باشه، تکان می دهم.
مهمان ها که قصد رفتن می کنند، طاها نمی گذارد برای بدرقه شان بروم و من هم که دل خوشی از دایی اش نداشتم، اصراری نمی کنم.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نهال

    10

    اخی برفین عزیزم.کاش مادرت بود🥹

    ۲ روز پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    🥰

    ۲ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.